صبح زود که می رسم می دانم کسی در شهر چشم انتظارم نیست. می دانم در این ساعت و ساعت های بعد، درِ خانه ای را سراغ ندارم که سراغ بگیرم. فکر می کنم خانه هرکس قلب کسانی است که دوستش دارند.فکر می کنم به خاصیت این جمله و حماقتی که در چنین لحظاتی آرامم می کند. سمت می گیرم به خیابان های آشناتر.پیاده پیدا می کنم نام هایی را که در غیابم حضور دارند،در ذهنم،در قلبم و در خاطره ی این روان نویس. در این خیابان تو را دیدم و در آن دیگری، دیگری را...گمانم را می کشانم به چشم ها و دهانهایی که در این شهر سراغ گرفته ام. به زیبایی لجام گسیخته ای که در پیکر از شکل افتاده این خیابان ها ویرانم می کند. زیبایی مغز استخوان زنان این شهر است. در هیچ شهری چنین به چرا نمی برم چشمها و چشمه های اشتهایم را. 24 متری،طالقانی،زیتون، کیان، کیانپارس...وحشم را بیدار می کنند. می پیچم به خیابانی که 8 سال جوانی ام را برگ به برگ در حافظه دارد. سالهای دبیرستان، سالهای خانه هنر...کتابفروشی محام...

خانه هنر اهواز

آن چه در تصویر مقابل در مقابل دارید هنرپرورترین ارض در جنوب جهان است.دوشنبه های شعر...سه شنبه های داستان...هرشنبه های قرارهای گاه به گاه و برنامه های بی بهانه یا که بهانه...

اینجا در این درگاهی نویسنده ها و شاعر هایی جلوس کرده اند، چای نوشیده اند، سیگار گیرانده اند و غیبت های بی پایان کرده اند که نامهاشان زینت تاقچه های شماست و انباری خانه من. از گلشیری و ایوبی و ابوتراب تا مستور و ربی و آذرپناه و روات زاده. از باباچاهی و چالنگی و هرمز تا بهمنی و خواجات و حلالی و اسکندری و مرادی...

از من تا من.

هنوز هم قرار همان است. دوشنبه های...سه شنبه های...هنوز چای و غیبت و غیاب.نمی توانستم بطالت ابدی این حیاط را تحمل کنم.چند سال آخر را جز به  کنجکاوی و حصول اطمینان از عدم تغیر پای در رکاب این ماجرا نگذاشته ام.هیچ کامیابی را در هیچ کسی سراغ ندارم جز آنکه این حیاط را ترک کرده باشد.این آدمها را. آدم های دفن. آدم های سنگ. آدم های راه های نرفته، پیله های نشکافته،بالهای نکشیده...دلم برای شما می سوزد. برای لبخندهای دوستانه و دلهایی که به هم می بندید. برای میهمان نوازی تان که هر غریبه ای را به صدر می نشانید تا نفری را به این فراموش خانه اظافه کنید. تبیعد کنید از خود به خود.مومیای زیبایی را بر پلکهای تابانتان دوست ندارم. این واماندگی و ماندگی...

بعضی تصویر ها را افشا کننده می دانم. نسبت های ژنتیکیِ آشکار کننده، هم مکانی ها و همزمانی هایی که ملکوت یک رابطه را عریان می کند.رو که از تصویر بالا بر می گردانید به سمت مقابل کوچه دری را در مقابل می بینید که آینده و روبروی خانه هنر اهواز است.دروازه ای که راه را بسته اما ردپای گریخته گانش را پنهان نکرده است. یاد مولوی می افتم بی اختیار که:

یکی تیشه بگیرید پی ریشه زندان

چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید.

 آینده خانه هنر

 

+ به نبشته درآمده پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۹به گاه 12:45 به آه محسن اکبرزاده |